الهی هر جا هست تنش سالم و دلش خوش باشه. مبادا غم به دلت بیاد اما
باز چشام پر اشک و با خودم فکر کردم اگه موجب غمش من نبودم اینطوری با دیدن من سکوت نمیکرد.
نوشته های سرشار از غم نظرها رو میخونم و هر بار به یادت یه آه بلند از ته دل میکشم. گاهش اشعار درد من با توئه. بعضیها زندگیمونه.
و اگر توئی چقدر زیبا مینویسی. مثل حرف زدنات. آدم دلش میخواد تا نیمه های شب پای صحبتات بشینه.
مطالعه ی زیاد پربارت کرده و زیبا صحبت میکنی و این جذابیت در کنار چهره و اندام زیبات بسیار دلچسبه. آدم با تو پیر نمیشه اگر تودوسش داشته باشی. اما تو چقدر دلت از من پره؟
من بهت بد کردم. معنی محبت و عشق و علاقه و ارتباط رو روزای اول زندگیم نمیدونستم.
من فقط سرخوش از کنار تو بودن بودم. خوشی بینهایتی از اینکه بعد مدتی طولانی از زندگیم یکی باب میلم پیدا کرده بودم که همیشه کنارم باشه. کسی که تکیه بهش روی مبل لذت بهشت داشت.
من به تو بد کردم چون از بس تو لذت بی لذت عمدی با تو بودن محو بودم که یادم رفته بود یه ذره به تو فکر کنم. که چرا یهو رفتارت با من بد شد. و البته دردناکتر اینکه تو به من نتوپیدی و از عطوفت بی انتهات آروم آروم فقط فاصله گرفتی. با محبتی که نا نیمه ی مستی میرفت و خوابت میبرد. و نمیفهمیدی چه اتفاقی افتاده.
بزرگترین بدی من به تو این بود که من هرگز متوجه عیبهای خودم در کنار تو نشده بودم.
عیب بزرگ من درک نکردن تو بود. من فقط به عشق و حالم کنار تو فقط با فکر در اومدن از تنهایی وحشتناکی که سالها به دورم تنیده بودم بود. یادم رفته بود این لذت نیست. و من فقط به یه خوشی سطحی دل خوش کردم. و تو که هر سال در حال تکامل برای رشد بودی یهو از سبکسریهای من زده شدی و در کنارش اون حس بیمارگونه ی پچ پچ و داروها من رو زرد و زار کرد و دیگه نتونستم نه به تو و نه به خودم فکر کنم.
به قول شاعر
وقتی که آمدی من نه سالم بود
و زمانیکه با من بودی نه سال گذشت
و وقتی که رفتی من دو نه سال پیر شدم
و عشقم من واقعا دیگه خجالت میکشم یکطرفه بهت پیام بدم و زنگ بزنم. البته خیلی وقته اینم و رو خجالتم پا میذاشتم اما دیگه خیلی داره از رفتنت میگذره و آویزون شدن من یه حس وحشتناکی داره.
امیدوارم اینجا که خودمو خالی میکنم و گوشه ی دنج راحت بودنم با توئه رو همیشه بخونی. چون آدرسش رو فقط تو داره.
آخه میدونی که من دوستان زیادی ندارم. باید بگم اصلا دوستی ندارم و خیلی تنهام. راستش همه ی دوستهام بعد هذیان گویی من که گاهی دچارش میشدم رفتن. و البته مطمینم دیگه دچارش نمیشم. اما دیگه پیر شدم و لذت دوران جوونیم رو نمیبرم.