خاطره ها

خاطره-۲۶

دریا
خاطره ها

خاطره-۲۶

اون پیرمرده که مورد میاورد واسه ازدواج هم تا حالا هرچی آورد خوشم نیومد.

البته تصمیمم ازدواج موقت بود. نمیتونم دل بدم. دلم به همسر سابقمه.

بزرگترین آرزوم اینه که برگرده.

نمیدونم کار درستی کردم یا نه که به پیرمرده گفتم مورد بیاره. آخه دارم میترکم از تنهایی. دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم. آدمم خب. نیاز دارم یکی کنارم باشه.

دلم برای ابوذر هم تنگ شده. شمارمو عوض کردم و شمارشو فراموش کردم و خبری ازش ندارم. البته این دلتنگی در حد کنجکاویه که کجاست و چیکار میکنه.

نگران همسر سابقمم. تا نیمه های شب کار میکنه. زیاد استراحت نمیکنه. الهی قربون قد و بالاش برم من. فدای چشای گیراش بشم من. جذاب ترین مرد دنیای من.



عصر بعد مدتها با دوستم رفتم امامزاده

دلم گرفته بود و به پیشنهاد دوستم رفتم.

قبلش کلی گریه کردم از دوری مهدی

سالهاست چشامو وا میکنم روبروم نیست.

درد داره دوریش

خیلی درد داره

خیلی بهش زنگ میزنم

جواب نمیده و همین درد دوری رو بیشتر میکنه

خیلی خجالت میکشم از اینکه هر دقیقه با پیام و تماس مزاحمشم.



اما بهش اون روز دست دادم.

من اصولا به مردا دست نمیدم.

اما اون روز مثل اکثر این روزای جدایی همش حس میکردم شاید دیگه هرگز نبینمش. یعنی شاید فردایی در کار نباشه و من بمیرم. نخواستم دستهاشو تو بدترین شرایطی که توشم حس نکنم.

بدجوردلتنگ میشم. دلم اون روز لرزید. شاید اولین لرزشی بود که حس کردم. خب چیکار کنم؟ هیچوقت عاشقانه نگام نکرد. الهی قربون دستاش برم من.




نمیدونم دچار چه توهمی شدم که باهاش شهر ساخته شد؟

من واقعا هنوز نمیدونم پچ پچ چیه. یهو میاد قفل میکنه. بی دلیل.

پس هیپنوتیزم وجود داشت.

از وقتی این اتفاق افتاده حالات طبیعیمو از دست دادم.

باید به خودم بیام.

باید سعی کنم مثل قدیمام شم.



تاريخ : یکشنبه بیستم مهر ۱۴۰۴ | 23:6 | نویسنده : دریا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.