خاطره ها

خاطره ها | آبان ۱۴۰۴

دریا
خاطره ها

خاطره-۴۵

امروز داشتم گذشته ها رو مرور میکردم.



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه سی ام آبان ۱۴۰۴ | 4:54 | نویسنده : دریا |

خاطره-۴۴

تاريخ : جمعه سی ام آبان ۱۴۰۴ | 2:13 | نویسنده : دریا |

خاطره-۴۳

.

  • از این شهر متنفر شدم.


تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴ | 21:9 | نویسنده : دریا |

خاطره-۴۲

خب

با اینکه از اراجیف نویسی متنفرم و زورم میاد جواب آدمایی رو بدم که درست صحبت نمیکنن اما بخاطر زر زر مجددشون مجبورم باز با اکراه اینجا خاطراتمو مرور کنم.



تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴ | 12:9 | نویسنده : دریا |

خاطره-۴۱

اونچه که متنفر بودم سرم اومد.

مزاحمت عده ی کثیری از مردم فاسد.



تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴ | 4:26 | نویسنده : دریا |

خاطره-۴۰

آدمهای اینجا هرگز یاد نگرفتن بی اجازه وارد حریم آدمهای پاک نشن. واقعا چندش آورن.



تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴ | 3:32 | نویسنده : دریا |

خاطره-۳۹

سرم سنگین

دهانم تلخ

چشمم شمع بی نور است

نفس در سینه زندانیست

چو روز آید به چشمم دختر خورشید بیمار است

شبانگه در نگاه من

عروس ماه رنجور است.



ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ | 18:26 | نویسنده : دریا |

خاطره-۳۸

  • اون کسی که با من در میفته یک کلام مفسده.
  • همشونم میشناسم. بازم ببینم گزارش میکنم. گزارشهای قبلیم پیگیری شد.


تاريخ : یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴ | 4:50 | نویسنده : دریا |

خاطره-۳۷

امروز داشتم میومدم بی ادبی یه پیرمرد ۷۰ ساله ی راننده تاکسی رو دیدم و یهو یه جمله ی عجیب از فرط عصبانیت به ذهنم رسید.

  • به بعضی از این پیرمردا باید گفت احترام توییکه هفتاد سال تو لجن غرق بودی نسبت به آشغال جوونتر از تو فقط کار یه احمفه. بین بد و بدتر تو بدتری.


تاريخ : جمعه بیست و سوم آبان ۱۴۰۴ | 9:49 | نویسنده : دریا |

خاطره ۳۶

دلبندم دلم تنگه اختاپوس کرگدن بی احساس

امروز نه اما چند سال قبل به یه مساله ای پی بردم

دلبر اگه خوندی نخندی

امیدوارم اوناییم که شغلشون سرک کشی بود دیگه از خاطره ها برن بیرون و جای دیگه گهخوری کنن.

چون از بینشون اوناییکه ادبشو نداشتن یواشکی جوک ساختن آبرو واسم نذاشتن.



ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۴ | 23:59 | نویسنده : دریا |

خاطره-۳۵

حنابندون بودم.

زیاد حال نکردم.

اما بعد مدتها دیدنشون حس کیف و حال قدیم رو زنده کرد.

کسی نمیتونست قهقهمونو بند بیاره.

عین بادکنکی که موقع ترکیدن پوستش درد داره ام.

با هر لقمه یهو خس خس میکنم.

انگار گاهی جای یه جرعه آب هم نیست.

رو تاول میشینم و بلند میشم انگار.

درد امونمو میبره و ترجیح میدم دراز بکشم.



ادامه مطلب
تاريخ : پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۴ | 23:56 | نویسنده : دریا |

خاطره-۳۴

دلتنگم 😢 ماه شب تارم کجایی؟

چه بلایی سرم آوردن؟!

اوه خدای من

نه نباید خودمو ببازم

باید بدونم همیشه:



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۴ | 19:10 | نویسنده : دریا |

خاطره-۳۳

مسیحای جوانمرد من ای

ترسای پیر پیرهن چرکین

سلامم را تو پاسخ گوی

در بگشای

منم من میهمان هر شبت لولیوش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور

نه از رومم نه از زنگم

همان بی رنگ بی رنگم

بیا بگشای در بگشای

دلتنگم



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه دوم آبان ۱۴۰۴ | 6:22 | نویسنده : دریا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.